محل تبلیغات شما

بعضی وقتا به سرم می‌زنه راننده تاکسی باشم. یه پیکانِ سفید یخچالی. خیلی قدیمی هم نه. ۷۷،۷۸ تو اون مایه‌ها. برم پایینای تهران مسافرکشی. طرفای جوادیه، هاشم‌آباد، بسیج، بعثت، شهید صنیع‌خانی، یافت‌آباد، سه‌راه آذری، اون‌ورا.ته تهرانبه یاد اتوبانهای تهران یه آهنگِ خسته‌م بذارم. بعد هرکی ناراحت بود، هرکی خوشش نیومد بگم "ناراحتی می‌تونی پیاده شی" یا به قولِ دوستی "ناراحتی می‌تونی شخصی بگیری" بعدم همون وسطای اتوبان یهو بزنم کنار و درُ واسش وا کنم. بگم "بفرما، کرایه‌شم بذا تو جیبت. روزیِ ما نبوده حتمن" بعد برم شاه عبدالعظیم. یه زیارتی کنم. یه قطره اشکی. یه شکایتی -که ندارم والله- یه ریزه دردِدل و وقتی سبک شدم یه کم اون‌طرفا فِر بخورم، حسابی که باد به کله‌م خورد پا شم بیام یکی دوتا از رفقا رو بردارم باهم بریم قهوه‌خونه‌ای، جایی.
آره.زندگی شاید یعنی همین. یعنی خیلی راحت خودتُ غرق هرچی بکنی تا یادت بره چی بودی. چی می‌خواستی. چی داشتی. چی نداشتی. آره.بعضی وقتا باس این‌طوری بود.
توی سرم همه‌ش یه راننده‌ی پیکانِ سفیدِ یخچالی از خطِ سبقتِ اتوبانِ بعثت می‌کشه تو شونه‌ی سمتِ راست. پیاده می‌شه و های‌های گریه می‌کنه. می‌زنه تو سرِ خودش و می‌گه "کجایی؟ تو این بودی.حالا چی شدی؟"

من از خودم خجالت میکشم یا تمام شدن یک رابطه با تمام حواشی ..با بار گناه تمام این سالها..

دشمنهای کز کش یا جاکش های دماغ عقابی

عمر تلف شده ما یا هرچی لگد میخوریم ارزشمون بالاتر میره خیر سرمون یا حتی بنجامین باتن

یه ,تهران ,چی ,تو ,اتوبانهای ,برم ,اتوبانهای تهران ,به یاد ,یاد اتوبانهای ,بعضی وقتا ,ناراحتی می‌تونی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دایـره مینــا الکترو جلفا