من مردی بودم که وقتی با هر پسری در موردِ یه دختر حرف میزدم، اون دختر خوابِ پسره رو میدید. اما نمیدونم چرا این قضیه برای خودم هیچوقت صادق نبودش."
همین دو جملهی بالا میتونه تمامِ توصیفی باشه که میتونم از خودم بدم. میدونم باورش یه کم سخته ولی خب، باید قبول کنید که هرچند باورداشتن به یه چیزِ احماقانه خیلی مسخرهست ولی واقعیبودنِ خیلی از همین مسائلِ مسخرهی دورُبرِمون نهتنها مسخره نیست بلکه بخشی از روزمرمونه. حالا خیلی دوست ندارم وارد حیطهی فلسفه بشم. اما من کسی بودم که جلو درِ خونهم صف میکشیدن تا با من در موردِ یه دختر حرف بزنن و اون دختر همون شب خوابشونو ببینه. راستشُ بخواید هیچوقت هیچ دختری شانسش رو امتحان نکرد و با من در مورد هیچ پسری حرف نزد تا ببینم مشابهِ همین اتفاق برا اونا هم میُفته یا نه. شاید به خاطرِ اینکه هیچ دختری این راز رو نمیدونست!
خیلی مسخره و کسل کننده بود. مجبور بودم ساعتها بشینم و به دهنِ گشادِ خیلی از این پسرای پررو نیگا کنم تا با من از رابطهشون با اون دختره حرف بزنن. تحملش عذابآور بود. شاید اوایل یه کم حسِ کنجکاویم میشد اما بعدش دیگه واقعن تحملناپذیر بود. بدتر از همه اینکه هرازچندگاهی برای اینکه بهشون انگیزه بدم تا بتونن بیشتر و دقیقتر حرف بزنن باید میون جملاتشون میگفتم "خب" ، "عجب" ، "خب حق با تو بوده" ، میدونم" ، یا از همه بدتر "درکت میکنم". نه من هیچکدومِشون رو تقریبن درک نمیکردم. چرا من نمیتونستم کاری کنم که یکی خوابِ منُ ببینه؟ چرا هیچکس "من" رو درک نمیکرد؟
اما قسمتی که دوست داشتم اینجاش بود که بعضی وقتا بعضی پسرا پیدا میشدن که فرداش میاومدن و از خوابِ اون دختره حرف میزدن. گاهی خیلی کلی میگفتن که طرف چی دیده یا خیلی جزئی و موبهمو تعریف میکردن. مثلن یکیشون بود که دختره شب توی خواب اون رو توی یه قهوهخونه دیده بوده و پسره از اول تا آخر خواب داشته دوسیب-آلبالو میکشیده و دودشُ حلقهای میداده و فقط هم ترکی حرف میزده. حالا بماند که پسره اصلن عرب بوده و این کجا و ترکی کجا.یا یکیشون که یه خوابِ خیلی عجیب دیدهبود. پسره رفتهبود بالای درختِ گیلاس و از اون بالا قرار بوده که میوهها رو بِکَنه بریزه تو سبدی که بغلِ دختره بوده. بعد هی گوجه سبز میریزه از اون بالا. دختره هی میگه "عزیزم سبد هنوز جا داره، بیشتر."و پسره از بالای درختِ گیلاس مدام گوجه سبز میریزه تو سبدِ دخترِ بیچاره که تازه آخرِ خواب متوجه میشه که سبدش سوراخه.[میدونی من خوابگزار نیستم. از علمِ تعبیرِ خواب هم اصلن هیچ سررشتهای ندارم ولی یه حسی به من میگه که این خواب مشکوکه. خیلی هم مشکوکه!] البته همه پسرا خواب دخترا رو تعریف نمیکردن. بعضیشون هم البته خالی میبستن. تابلو هم خالی میبستن. نمیدونم چرا بعضیا فک میکنن که من به اندازه خودشون خَرم؟ هر کی اون جفنگیات رو سرِهَم کرده خَره و از اون مهمتر هر کی فک کرده که من اون جفنگیات رو باور میکنم خَرتره.
ولی شبا قبل از خواب خیلی دلم برا خودم میگیره. نمیدونم چرا هرچی سعی میکنم نه میتونم کاری کنم که کسی خوابِ منُ ببینه نه اینکه خودم خواب اونایی رو ببینم که دوست دارم. خیلی غم انگیزه. تمامِ هنر و استعدادم صرفِ این شده که بقیه به بختشون برسن. شبا خودم میمونم و بالشتی که معمولن خیس میشه. بس که به زور خوابم میبره و بس که یاد بدبختیهام میُفتم قبل از خواب. آخ.اگه میتونستم.همین الان یه کاری میکردم. یعنی واقعن نمیشه؟ شروع میکنم با خودم حرف زدن راجعبه اونایی که دوست دارم خوابمُ ببینن. این بار هم به همون امید و آرزوی هزار بار قبلی. خدا رو چه دیدی؟ شاید امشب دختر شهرهای دور جنوب خوابم رو دید!
من از خودم خجالت میکشم یا تمام شدن یک رابطه با تمام حواشی ..با بار گناه تمام این سالها..
دشمنهای کز کش یا جاکش های دماغ عقابی
عمر تلف شده ما یا هرچی لگد میخوریم ارزشمون بالاتر میره خیر سرمون یا حتی بنجامین باتن
رو ,خیلی ,اون ,خواب ,یه ,حرف ,نمیدونم چرا ,از اون ,که دوست ,و از ,با من ,بالای درختِ گیلاس
درباره این سایت